ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزی بود روزگاری .امام زمان خودش رابط بین خدا و جهان هستی بود.دست
دعا بسوی اقا پاسخ استجابت داشت.با اینکه نوجوان بودم و چندان هم مقید
به بسیاری از موارد نبودم اما از اینکه آقا امام زمان ناظر ما .رابط ما و مقسم
نیک و بد و نگهدارنده من از شر هر چه بدی است به خودم میبالیدم.خود را بی
پناه نمی دیدم.اسلام را که چنین هدیه ائی بمن داده دوست میداشتم و از
زندگی در مملکت امام زمان شاد بودم و هر نیمه شعبان شروع حیات تازه
ائی برای من بود
اما
از روزی که آقا نایب برحق مرحمت فرمودند و هیچ سری هم به نایب خود نزدندو هر چه گفتیم آقا بنام تو
وبرحمت تو اینا دارند پدر ملت را در میاورند کاری و بلائی نیست که نواب بی لیاقت سر این مردم نیاورده
باشندوآقا همچنان به نواب خود دلخوش کرده و کمکی نکردند متوجه شدم که ما پرت هستیم و این قصه را
سرهم کرده بودند در مجالس زنانه و روضه خوانی حرفی برای گفتن داشته باشند .
خودشان هم چندان در قید این حرفها نیستند .نهایتا اگر بودی که روز قیامت سخت یقه گرامیت را میچسبم
و اگر هم زائیده روایت و قلم این بی پدرها باشی که خوشحالم قبل از مردنم به فریبکاری این منحرفین پی بردم