Archives    آرشیو

Archives آرشیو

This blog is the archive of my old blog - I am recently publishing articles in English translation
Archives    آرشیو

Archives آرشیو

This blog is the archive of my old blog - I am recently publishing articles in English translation

سالمندان


پس از فشار زنگ. آیفون بصدا در آمد

 بفرمانید

من.....هستم .سلام آقا وقت ملاقات گذشته

من از شهرستان آمدم

بفرمائید.

یک پیر زن که شلوار گشادی پوشیده . گشادی

دور کمرش را با سنجاق قفلی گرفته بود چهره اش

در کنار پرستار جوان نمایان میشود

جواب سلام من را داد یا نه یادم نیست

پرستار درب حیاط را پشت سر ما قفل کرد

از چند پله کم بالا رفتیم از جا کفشی دم پائی

برداشتیم و کفشهایمان را با دمپائی عوض کردیم

در اواسط راهرو دوسه پله که پیرزنی روی

آن نشسته بودبچشم خورد بمحض دیدن ما از  ته دل

 خندید و چهار دست و پا بطرف ما پرواز کرد

در کنار و پائین پله ها بهم دیگر رسیدند  و

و یکدیگر را در آغوش کشیدند

پیرزن تازه از حمام آمده بود زمانی که مشغول

استحمام بوده وقت نهار شده و پرستاران غذایش

را روی تختش گذاشته بودند مادر و پسر سخت

از یکدیگر احوالپرسی میکردند و چه توانی داشت

پسرکه انفجار بغض خود را در تمام مدت ملاقات

نگه داشت .

پیرزن از من با لبخند و مهربانی در حالیکه

 بزرگمنشی همیشگی را نمایش میداد مفصلا

 احوالپرسی کرد پاسخ ایشان چندان آسان نبود

من قدرت نگه داری تاثرات خود را نداشتم

هفت یا هشت پیرزن در یک اطاق طبقه اول

خانه سالمندان زندگی را بدوش میکشیدند

یکی کاملا کر و کور و سخت پیر بود

پیرزن دیگری در تمام طول ملاقات مادر

خودش را میخواست

یکی از پرستاران به او گفت مادرت در آسمان

است و او حیران ساکت ماند

پیر زن اول که در حیاط او را دیده  بودیم در

طول گفتگوی مادر و فرزند میامد کنار ما و

میرفت

چندین خانم پرستار  جوان و یک پرستار میانه

سال و یک آقا که کارش احتمالا در آن خانه بصورت

تمام وقت نبوده و بر حسب ضرورت آمده بود تا

کاری از خانه را انجام دهدکادر خدمتگزاران خانه را

تشکیل میدادند

بسیار مهربان و آزاده و زحمتکش بودند و هیچ تظاهری

هم در بین نبود چون سختی کار هر نوع تظاهرو فریبی را

از بین میبرد

آن پیرزن شلوار پوش کم کم خودش را بما نزدیک میکرد و

احوالپرسی میکرد و با زبان نگاه منتظر احوالپرسی ما بود

فرزند به مادر خودش گفت مادر غذایت را بخور سرد میشود

مادر پاسخ داد شما نهار نخورده اید من نمی توانم بخورم

سراغ غذا نرفت اما عیادت دخترش و چند نفر دیگر را

که در هفته قبل آمده بودندبه پسرش اطلاع داد

عجب مقاومتی میخواهد که انسان ناگهان مهار اشک را رها نکند

اما در رفتار و چهره پیرزنان هیچ دلیل و رد پائی از مجوز گریه

 به دیگران مشاهده نمی شد.

کسی با حسرت به آمدن ما نگاه نمی کرد هر چند هوشیار ترینشان

مادر دوست من بود

خداحافظی رهائی از چنگال تمام احساساتی بودکه انسان تصورمیکند

 میتواند نادیده رهایشان کند

هوا از جیوه بود و زمین پر کشش و روح در تلاطم .آیا این زنان از

وضعیت خود راضی هستند؟؟؟؟؟

فرزندان و هوشیاران وابسته به این خانمها با تحمل هزینه های نسبتا

گران نسبت به حفظ شخصیت و غرور مادران خود اقدام کرده اندزیرا

نگاه نگران و فراری نوه ها کمتر پیام دلسوزی و رضایت دارد و

میهمانان هم اغلب یادشان میرود به مادر بزرگ عرض ادب بکنند

و عروس خانه غافل از فردای خود کم خونی و عصبی بودن را با

 مردشان مرور میکنند

و با این حال خانه سالمندان مفری است که فرزندان مادران پیر

 خود را از رنج غریبگی در میان فرزندان نجات میدهند و عجیب

اینکه آن پیرزن شلوار پوش موقع خداحافظی  تا پشت دستان پرستار

آمد و با زبان ترکی تکرار میکرد که اینها فامیلهای منند

بگذار دنبالشان بروم . و چه ولعی داشت که به زندگی قبلی باز گردد

حتی اگر شده به بهانه آشنائی باغریبه ائی که مادرش را در پشت

 بغض هاو ناگزیری ها گذاشته و مادرش از اوج ناتوانی نگاه التماس

 آمیزش را به موزائیک ها دوخته تا مبادا که پسرش از نگاه او

 حسرت پرواز رابخواند

 و پیر زن شلوارپوش است که فریاد بر نخواسته از حلقوم مادران

 خاموش و خواب . کر . کور و نیمه هوشیار را برای ابدوبال

 گلوی من مادر مرده کرده

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.