ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
در رهگذر عمر بسیار شگفتیها که با انسان برخورد میکند.
عمری در رویای عشقی زیبا و جانسوز که بتوان سر برشانه اش
گذاشت و غم را گریست انتظار کشیدم
از رنگها گریختم در بیرنگیها فرو رفتم و همیشه نور مانند گلوله ائی
زیبا همانسان که از جلوی گربه ائی بازیگوش میگریخت از میان
دستان منهم میگریخت
زمانی که جان بر لب معشوق را به جان وعده میدادم او خنده بر لب
تمام دروغهای وجودش را نمایان میکرد
بسیاری نه از روی زشتی که از ذات نادان مرا آزردند ووو
چرا باید از زشتها بگویم درست زمانی که عطر یک دوستی پاک به
مشامم میرسد.
آیا من میتوانم نیکو باشم آنچنان که لوح ضمیر او پاک است پاک پاک پاک
ندا که اینطور میاید