ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای الهه باران ساز
ای فرستنده ابرهای بارانی
آنک در سمت گمنامی صحرائیست
خشک لب تشنه؛ سوزان و غریب
نه آنچنانکه صحراهای زمین
اکنون از تو میخواهم که ابرهائی
بفرستی شگرف و توده در توده
سفید و خروشان.
ابرهائی بارانی که کوه کوه بر بالای
آن ایرهای سفید دیگری می جوشد
ای الهه باران ساز
من از صحرائی میایم که خشک است
لبها ؛چشمها؛پاهاو دستها خشکیده اند
در زیر تف گرمای صحرا
صخره ها و دشتها و هر آنچه میتواند باشد
سوخته ؛ اما در ژرفهای سینه ام
دلی سودائی میطپد
دلی که ترا می شناسد ای الهه
به ابرهای اقیانوس و ستیغ کوهها
کوههای عشق و ایثار فرمان ده
که بر کویر وجودم انچنان ببارند
تا خاطرات هر گردی
تا ستم هر ماده بوزینه ائی
تا جور هر کفتار دوستی را
تا خشکیده غنچه های آرزومندی را
و تا لاشه های مبارزان امید را
یکجا در سینه ام بشوید
با سیلی عظیم
به .......
راستی بکجا میتوانم برد انبوه
زباله های انسانی را
تعفنی که قلب و روح و وجود صحرائیم
را تب آلوده .
الهه باران ساز تو پنهانی به ابر بگو
بر من ببارند؛ببارند؛ببارند
تا بغض گلویم
تا چشمه اشکم
تا خون دلم
جریان یابد
ای الهه باران ساز
لبهای فرو ریخته از تف صحرا را بنگر
پیام دل را گفت و ریخت
آنک آن صحرا!!!!!!!!