ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
زمستان که زمانی مصیبت بود .زمستانی که آوارگان را بشهر و دیار خود میفرستاد زمستانی که همیشه رفتنش روسفیدی سیاهی بود و شبهایش افسانه ایی فراموش شده زمستان دیگر آن ابهت و گزش و سوزش را ندارد.
زمستان بدون یخ بندان و شیشه های پنجره که از بیرون یخ زده بود و شکل یخ فال بود و شگون داشت دیگر نیست.
وقتی که وسط اناق بزرگه کرسی نیست یعنی مجلس بالا و پائین ندارد یعنی بزرگترها جای بخصوصی ندارند
وقتی کرسی نیست دیگر خاطرات پا بازی بیاد کسی نمی آید.
ای خدا چه شبهای زمستان زیبا بود وقتی که میهمانی داشتیم و اون میهمان دختری
چه طرفند هائی میزدیم تا یک جوری پشت کرسی بنشینیم که بتوانیم اول شست پای دختره را پیدا کنیم
وقتی شست پا را حس میکردیم(اشتباهات احتمالی معمولا خطرناک بود) کم کم همینطور که خود را سرگرم چیزهای روی کرسی نشان میدادیم به پیشروی رندانه در زیر لحتف ادامه میدادیم و چه بسا به جاهای خوبترش هم میرسیدیم.
جالب اینجا بود که فردای آن روز دختره اصلا حکایت شب قبل را به رو نمی آورد و میدان نمی داد
وای چه زمستانهای خوبی بود