ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خواب بودم و روزه .تنها بودم و هستم .این روزها خوب جوری تنهایم
سی سال تلاش کردم تا با کمترین خسارت تنها شوم.بگذریم اما پسرم
تلفن کرد که مژده ایی را بدهد .هزار بار بخودم گفته ام سرعت انتقال و
تیز هوشی را فراموش کنم اما بازهم نشد .با اینکه نود در صد خواب
بودم بمحض اشاره پسر باو گفتم داری بابا میشوی و درست هم گفتم
دوست داشتم اون کمی بیشتر سعی میکرد تا من حالی شوم اما امان از
این تیز هوشی من
یییییییییییوووووووووووووووووههههههههههوووووووووووووو