ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گویند سلطان محمود غزنوی ارادت خاصی به ایاز داشت تا جائی که نزدیکان
و در باریان را خوش نیامده و سعایت ایاز نزد شاه همی کردند تا آنکه شاه
بر آن شد تا علت علاقه و مهر بی اندازه خود را به غلام خویش بر درباریان
آشکار سازد.
روزی که خاصگان و درباریان جمع بودند خزانه دار را فرمود درشت ترین
مروارید خزانه را به حضور بیاورد.
خزانه دار چنین کرد و درباریان از بزرگی و درخشش آن در گرانبها در حیرت
افتادند و تعریف بسیار کردند. شاه آن مروارید را به دست وزیر اعظم داد . گفت
این را که در دست داری بشکن! وزیر از شکستن خودداری کرد و گفت این
گوهر بسیار گرانبهاو خراج سرزمینی است. شاه مروارید را بهمین ترتیب به
تک تک درباریان داد و از ایشان خواست که آنرا بشکنند و بهمین ترتیب نیز
هر یک از شکستن در خودداری می نمود تا نوبت به ایاز رسید ایاز در را
دردست داشت که شاه فرمان داد ایاز آن گوهر را بشکن و ایاز فی الفور
مروارید را بشکست . آه از نهاد درباریان در آمد و زمزمه در گرفت که
اکنون شاه ایاز را به گناه شکستن این در گرانبها گرفته و سر از تنش جدا میسازد
شاه با لبی خندان و روئی گشاده به ایاز احسنت گفت و اورا بسیار ستود که
آفرین بر غلام دانا و وفادار ما باد .سپس شاه از ایاز پرسید چطور شد که
تو در را شکستی در حالیکه هیچ یک از درباریان اینکار را نکرد
ایاز گفت برای من فرمان شاه بیش از ارزش تمام جواهرات دنیا ارزشمند است
و در اینجا بود که درباریان راز و رمز دوستی شاه و ایاز را فهمیدند.
این قصه بدان آوردم تا بدانید هیچ شخصی نزد شاهان و قدرتمندان عزیز تراز
فرمابردارترین (شما بخوانید گوسفند) آنها نیست