Archives    آرشیو

Archives آرشیو

This blog is the archive of my old blog - I am recently publishing articles in English translation
Archives    آرشیو

Archives آرشیو

This blog is the archive of my old blog - I am recently publishing articles in English translation

آموزش

مرا بجرم اینکه روزی خواهم رفت ......میکشند

ترا بجرم اینکه مرا کشته ائی ............میکشند

خود از مرض کشتار .....همدیگر را...میکشند

عادت کشتار جمعی .......فرد را میکشد

فرزندان کشته گان ......کشندگان را .....میکشند

و..............

اما من نخواهم رفت!!!!!!

رفتن را میمانم ......وتو هرگز بهیچ جرمی مرا نخواهی کشت؟

من بتوو همه کسانی که بهانه کشتن دارند

عشق

میاموزم و شباهنگام سبدی از گل لبخند که نایابترین هدیه مردمانست را

به خانه میبرم تا    شاهد گریه های شبانه ام باشند

گریه ائی پر از عشق

برای تمام بالهائی که پرواز را باور ندارند

و تن به سنگینی اب و دانه زمین داده اند

برق هیچ تیغ تیزی حریر خواب را نمی شکافد

اما...............

فریاد من پرده های سنگین گوش مردم زمان را بارها

...........................

با عشق مینوازد

ظهور

بقول استاد مطهری شیعه با تعصب نسبت به امامت اقدام میکند (نقل به مضمون)

جایگزین کردن نام بی محتوای یک امام ویا رهبر با یک برداشت سلیقه ائی و شخصی کار درستی نیست.اولا کسی دیگر چندان به شیعه اهمیت نمی دهد و ثانیا کم کم دارد مشخص میشود که آقایان چرا اینقدر سنگ امام زمان را به سینه میزنند

به این مطلب توجه کنید :دستور اکید دادند و تصویب کردند که خروج غیر قانونی از کشور حتی به عنوان زیارت عتبات عالیات هم ممنوع است .

سر هر کوی و برزنی تابلو های پارچه ائی نصب است که زیارت کربلای معلا و.....

از این مقوله مشخص میشود که دستورات ولایت فقیه و احکام حکومتی و ال و بل و جیم بل همه بی خیال مردم بر حسب باور خود عمل میکنند .حالا چه حزب اللهی و چه هر انسان دیگر

شاید در زمان رهبر سابق استعدادهای وجود داشت که قبل از حس مردم حرف مور نظر ایشان را میگفت ولی در حال حاضر قصه قصه آن مادر نصیحت کننده است و آن فرزند

مادری ساعتها فرزند خود را نصیحت کرد و پرسید متوجه شدی  بچه گفت مامان  مامان از وقتی که تو شروع کردی به حرف زدن تا حالا چهل تا مگس به......خره نشسته و بلند شده

یاللعجب ...

جرم علنی و با تابلو اعتراف میشود مردم به همدیگر زیارت قبول میگویند

گرانی

آقاتصور کنید که فقط یک روز به پایان دنیا مانده  و خدا

برای اینکه شیعیان کنف نشوند اجازه ظهور به امام زمان

میدهد .خوب آیا این اعتراف نیست اعتراف به اینکه اصولا

عدالت برای پویائی و ادامه حیات یک موجود و یایک

جامعه احتیاج نیست . اصلا در یک کلام تعادل در جهان

استثنائ است و عدم تعادل قاعده پس به این شعارها

که کمی هم بوی بودائی و کمی بیشتر طعم زرتشتی

میدهد توجه نکنید تازه عدالت معهود بچه دردی خواهد

خورد وقتیکه فردایش دنیا به آخر خواهید رسید.

این حکومت که یک سایه ناقص از این جور حرفهاست تا

کنون توانسته قیمت مرغ را از حدود هفتاد ریال (هفت

تومان  سابق) به سیزده هرار و پانصد ریال برساند و

فاحشه خانه ها را بوسعت شهر ها برساندو هزار جور

نعمت که حاصل حضور روحانیان معزز است

حساب کنید که امام زمان در حال ظهور باید مرغ را گرمی چند بخرد

یک گرم مرغ وست زخل اینتو همه جای رفسنجانی با

دنبه گاو صد وبیست و سه دلار تعادلی

یک گرم تخم مرغ سبک بی زرده قبل ازامتحان ثلث سوم

یکصد و ده دلار به نرخ لعنت بر پدر و مادر رفسنجانی

یک نفس هوای تازه (وارداتی)از افغانستان دو دلار باضافه

ژتون فائزه رفسنجانی

چادر مشکی بافت کره جنوبی هر گره چهار دلار و سی

سنت و یازده گرم پشم ریش بچه نابالغ

قیمت میوه و تربار در میادین شهرداری عبور از میدان مین

و یا خزش زیر تانک با نارنجک بسته شده به کمر بسبک

محمد حسین فهمیده

اجاره خانه :از ساعت هفت صبح تا ساعت دو بعد ازظهر

 هر تریپ با دستمال کاغذی زیر پوستر های حکومتی صد

هزار تومان و هفتاد و چهار ضربه شلاق و یک تریپ

 اضافی به آژان

از ساعت دو بعد از ظهر هر دقیقه یک فحش خواهر و

مادر و شکستن ظروف و فرار بچه ها هر فحش چارواداری

 ده دلار در یک نفس

پیدا کنید رد پای عدالت را تا صاحب آن پا را تکفیر کنیم

عکس (پوستر) با رنگ فرد اعلا روی کاغذ برقی ممتاز با

تائید  iso 2000تحویل فوری درب منزل و گارانتی صد ساله

بدون یادگار یک تن پنج ریال  با یادگار صد تن پنج

ریال.(لطفا در زیر کفش و پمپرز استفاده نشود) عکس

رفسنجانی برای مصارف عامه رایگان واگذار میشود

 

شعر آخر

احساس میکرد تنش به پایان رسیده .فرقی نمی کرد سرطان باشد و یا

فشارخون و یا دیابت.او به پایان خود نزدیک بود و این را بخوبی حس کرده

بوداز گفتن کلمه مرگ ابائی نداشت در عین حال میدانست که مرگ

پایان اونیست. شعار هم نمیداد.او با اشعارش زندگی کرده بود و

زندگیش را درشعر هایش بودیعه گذاشت.

هیچیک از خوانندگانش را ندیده بود و اهمیتی هم نمیداد که کسی شعر

اورا بخواند.

بخود باز گشت و به چشمه احساسش نگریست در روشنترین موقعیت

حسی بود و میدانست که بهترین شعر زندگیش را میتواند بسراید

اما هیچ شعری را بخاطر نیاورد از دیوانش .حیران بود که چطور میتوان این

موضوع را فهمید که انسان شاعر باشد .دیوان اشعار داشته باشدودر

بالاترین حس شاعرانه حتی یک بیت از اشعارش را بخاطر نیاورد

حس کرد بیش از همیشه نورانی است و گرم و در اطاقی با سقفی بلند

نشسته و با آرامش به اطراف نگاه میکند.

او در پایان نقطه تحملش قرار داشت وبا آخرین نفس خود زیبا ترین شعر

هستی خود را آغاز کرد او 

 

                           نام ترا در آغاز بیت گفت

 

 

سپهری

شاعر جالبی بود.شعر هایش بعضی بسیار دلنشین است و بعضی تعجب

برانگیز شخصا ظرف شستن مادر را در خاطره شط میستایم.بهترین حدیث

غربت است.و دل انگیز ترین یاد از خوزستان همیشه عزیزم